سه سال پیش یه همچین روزی بود که یه خبر بد وقتی تو دانشگاه بودم عین پتک خورد روی سرم تا جایی که اگه نرده ها نبودن نمی دونم چه جوری میخواستم بایستم...
سه سال از نبودن پیرترین و دوست داشتنی ترین فرد زندگیم میگذره..کسی که با خاطره های زنده اش سعی میکنم نبودش رو کمتر احساس کنم...
سه ساله که نیست!...اما همیشه تو ذهنم و یادم زنده است ...
براش شادی روح پدربزرگ عزیزم اگر زحمتی نیست حمد و سوره و صلوات!